حکیم عمر خیام نیشابوری ، رباعیات ۵۱ تا ۱۰۰

هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد


روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد

بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد


زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند

تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند


در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند


گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود


یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته‌ای دمی آبی سرد

مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد


از بودنی ایدوست چه داری تیمار
وزفکرت بیهوده دل و جان افکار

خرم بزی و جهان بشادی گذران
تدبیر نه با تو کرده‌اند اول کار


در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد


یک قطره آب بود با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد


افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد


کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد


عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد

می نوش که عمریکه اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد


آن لعل در آبگینه ساده بیار
و آن محرم و مونس هر آزاده بیار

چون میدانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار


کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند


گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد

بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد


یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد

جز باده لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد


دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود

پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود


گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد


از رنج کشیدن آدمی حر گردد
قطره چو کشد حبس صدف در گردد

گر مال نماند سر بماناد بجای
پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد


هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
بالای بنفشه در چمن خم گیرد

انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید
کو دامن خویشتن فراهم گیرد


از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود


گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد


حیی که بقدرت سر و رو می‌سازد
همواره هم او کار عدو می‌سازد

گویند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می‌سازد


هر سبزه که برکنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته‌خویی رسته است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است


آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد


اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند

هان تاسر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند سرگردانند


آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند

ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه عمر ما است می‌پیمایند


افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد


گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد


هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد

کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد


بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد

مغرور بدانی که نخورده‌ست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد


آنها که کهن شدند و اینها که نوند
هر کس بمراد خویش یک تک بدوند

این کهنه جهان بکس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند


آن را که به صحرای علل تاخته‌اند
بی او همه کارها بپرداخته‌اند

امروز بهانه‌ای در انداخته‌اند
فردا همه آن بود که در ساخته‌اند


آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند


چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ


یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است

هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است


گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زانسان که بمیرند چنان برخیزند

ما با می و معشوقه از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند


این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صد بار خود ترا می‌گوید

دریاب تو این یکدم وقتت که نئی
آن تره که بدروند و دیگر روید


این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد


ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نی ‌نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود


بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند


هم دانه امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند

سیم و زر خویش از درمی تا بجوی
با دوست بخور گر نه بدشمن ماند


چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کار من و تو چنانکه رای من و تست
از موم بدست خویش هم نتوان کرد


تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید


تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود

سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگویی نشود


تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد


می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد

پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد


بر پشت من از زمانه تو میاید
وز من همه کار نانکو میاید

جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چکنم خانه فرو میاید

بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند


یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند

خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند


 

برای مطالعه آنلاین رباعیات خیام، بر روی هر یک از بخش‌های زیر کلیک بفرمایید:

رباعیات ۱ تا ۵۰
رباعیات ۵۱ تا ۱۰۰
رباعیات ۱۰۱ تا ۱۵۰
رباعیات ۱۵۱ تا ۱۷۸

مطالعه آنلاین دیوان حافظ

مطالعه آنلاین گلستان و بوستان سعدی

مطالعه آنلاین شاهنامه فردوسی

مطالعه آنلاین مثنوی معنوی و فیه ما فیه

مطالعه آنلاین دیوان اشعار عطار

مطالعه آنلاین رباعیات خیام

مطالعه آنلاین دوبیتی‌های باباطاهر

مطالعه آنلاین دیوان رودکی

مطالعه آنلاین دیوان سنایی

مطالعه آنلاین بهارستان جامی

Copyright © 2012 ~ 2024  |  Design By: Book Cafe

دانلود همه کتاب‌ها
   هزاران کتاب در گوشی شما ⇐

نوروز آریایی، پیروز باد 

6 فروردین
🌟 «زادروز زرتشت»، فرخنده باد 🌟

🍀 سیزده بدر، سبز باد 🍀

3 اردیبهشت
🔥 «گلستان‌جشن» فرخنده باد
🔥
(جشن اردیبهشت‌گان)

6 خرداد
🌾 «جشن خردادگان»، خجسته باد
🌾

6 تیرماه
🌸 «جشن نیلوفر»، شاد باد 🌸
بزرگداشت کشاورزی و باغ‌بانی در ایران باستان

13 تیرماه
🏹 «جشن تیرگان»، فرخنده باد
🏹
روز بزرگداشت باران، ایزد باران (تیر) و گرامی‌داشت آرش کمانگیر

7 مرداد
🍃
«جشن اَمُردادگان»، شاد باد
🌿

4 شهریور
🔥 «آذر جشن»، خجسته باد 🔥
شهریورگان، روز پدر در ایران باستان

16 مهرماه
🍁 «جشن مهرگان»، فرخنده باد
🍁
گرامی‌داشت ایزد مهر، و روز پیروزی فریدون و کاوه آهنگر بر ضحاک ماردوش

✹ فرخنده باد 7 آبان ✹
👑 روز کوروش بزرگ 👑

10 آبان‌ماه
💧 «جشن آبان‌گان»، فرخنده باد
💧
گرامی‌داشت ایزدبانو آناهیتا، نگهبان و نگهدار آب‌ها

🍉 شب چله، فرخنده باد 🍉

9 آذرماه
🔥 جشن آذرگان، فروزان باد
🔥
بزرگداشت ایزد آذر، نگهبان و نگهدار آتش‌ها

1 دی‌ماه
🌞 «جشن خُرّم‌روز»، خجسته باد 🌞
گرامی‌داشت اهورامزدا

2 بهمن
🐏 جشن بهمن‌گان، فرخنده باد 🐏

10 بهمن
🔥 جشن سده، فروزان باد 🔥

5 اسفند
♡ جشن اسفندگان، شاد باد ♡
سپندارمذگان، روز بزرگداشت عشق و گرامی‌داشت بانوان

🔥 جشن چهارشنبه‌سوری، فروزان باد 🔥

نوروز ایرانی، پیروز باد

19 فروردین
🌼 جشن فروردین‌گان، گرامی باد 🌼
یادبود فَروَهَر و روانِ درگذشتگان