لودویگ ویتگنشتاین:
کار کردن در فلسفه -ازبسیاری جهات همچون کار معماری- درواقع بیشتر کار روی خود شخص است، کار بر روی تعبیرهای خود شخص و کار بر روی روش ِخویش در مشاهدهی اشیاء ( و آنچه شخص از آنها انتظار دارد).
آرتور شوپنهاور:
حقیقت فاحشه نیست که بازوان خود را به گردن هر بیسروپایی بیاویزد، برعکس زیباروی مستورهای است که حتی مردی که همه چیزی را فدای او کند، باز نمیتواند از دست یافتن به او اطمینان خاطر داشته باشد… .
لودویگ ویتگنشتاین:
حیوان بدون هرگونه شناخت واقعی از مرگ، زندگی میکند. از اینرو حیوان منفرد بیواسطه از فناپذیری و جاودانگی مطلق نوع لذت میبرد. چون از خودش تنها به عنوان چیزی بیپایان آگاه میشود.
آرتور شوپنهاور:
زنان دقیقا مناسب کار معلمی و پرستاری دوران طفولت ما هستند، زیرا ایشان خود کودکصفت، سبکسر و کوتهنظر و در یک کلام؛ در سراسر زندگی کودکانی بزرگجثهاند. چیزی میان کودک و انسان بالغ، یعنی بین یک کودک و یک مرد تمام و کمال. ببیند که یک دختر چگونه ساعتهای کودکیاش را نوازش میکند، برایش میرقصد و آواز میخواند… .
لودویگ ویتگنشتاین:
مرگ رویدادی در زندگی نیست. ما زندگی نمیکنیم تا مرگ را تجربه کنیم. اگر ابدیت را بیزمانی معنا کنیم نه مدت زمانی نامحدود، آنگاه زندگی ابدی متعلق به کسانی است که در "حال" زندگی میکنند. زندگی ما پایانی ندارد همانطور که میدان دید ما مرزی ندارد.