"هرمان هسه" نویسنده سوئیسی و برنده جایزه نوبل می گوید: «زمانی شروع به خواندن داستایوفسکی کنید که غمگین هستید و احساس درماندگی می کنید. زمانی که زندگی را همچون زخمِ سر باز کردهی بزرگی میبینید، زمانی که به تردید دچار شده و ناامیدی وجودتان را فرا گرفته است… وقتی که دیگر مایل نیستید هیچ بهرهای از این زیبائی بیرحم ببرید. تنها آن زمان است که میتوانید به سوی داستایوفسکی بروید.»
در نوشتههای تئودور داستایوفسکی آدم نرمال، وجود خارجی ندارد. نرمال بودن یک دروغ بزرگ است. با اینکه از نظر داستایوفسکی انسان موجود گناهکاری است ولی همیشه به قهرمانان داستانهایش فرصت میدهد به جای اثبات بیگناهی، بتوانند ثابت کنند که انسان هستند.
گناه از نظرداستایوفسکی عاملی است که ما را به سمت بهتر شدن، به هم نزدیک شدن و یکسان بودن میسازد. او این اندیشه را در داستان «برادران کارامازوف» صریحا ابراز میکند: «در این دنیا هیچکس نباید گناه دیگری را قضاوت کند تا مادامی که اعتراف کند خودش نیز گناهکار است.»
به عقیده او، تا زمانی که حتی یک انسان گناهکار وجود داشته باشد همه گناهکاریم. اگرچه خود او آدم دینداری است اما نظر او با تعریف گناه مذهبی فرق دارد. از نظر داستایوفسکی، اعتراف به گناه به جهت پاک شدن انسان در برابر خدا انجام نمیشود. بلکه این اعتراف در برابر انسانهای دیگر است تا بدین وسیله ابراز کند من هم همچون شما هستم، با همان درد و عذابی که در آن به سر میبرید. گناه، در اینجا پلی است برای ارتباط انسانها تا بدین طریق، هیچکس خود را از دیگری بهتر و پاکتر و برتر نبیند.
پاکی ریاکارانه در فلسفهی فکری او جائی ندارد، همان احساس پاکی که باعث می شود با وجدانی آسوده، دیگران را قضاوت کنیم. تنها راهی که ما را به سمت عدالت می برد این است که وقتی در برابر گناهکاری قرار میگیریم بدانیم خود نیز گناهکاریم. از نظر او شرط لازم برای انسان بودن، اعتراف به گناه است، بدون محقق شدن این شرط هرگز به جایگاهی مستحق عشق، دوست داشتن و ترحم نمیرسیم.
اخرین تصویر از " داستایوفسکی" نویسنده مشهور روسی در تابوت خود
روسیه؛ ۱۸۸۱